سناریو هان جیسونگ
[وقتی قراره شب پیشش بمونی ..]
امروز قرار بود بری خونه دوستپسرت و به اصرار زیادش تا شب بمونی...
ساعت موبایلتو چک کردی [۱۶:۴۴]از روی مبل بلند شدی رفتی آماده شی
به تیشرت ساده با رویی آبی پوشیدی و موهاتو بالا بستی و سوئیچ و موبایلت و خوراکی هایی که برای امروز آماده کردی بودی رو برداشتی و رفتی سمت ماشین .
۱۱ شب خونه هان _
هان از وقتی فهمید میخوای بری، شروع کرد غر زدن.
— جدی میخوای بری؟
÷ آره
— خب بمون دیگه. یه شب که چیزیو عوض نمیکنه.
— به هر حال من دوستپسرتم، نه؟
_فقط امشب .. امشبو بمون فیلم ببینیم
+باشه فقط فیلمو من انتخاب میکنم
لبخندی بهش زدی و تا خواستی ادامه حرفتو بزنی بغلت کرد و بردت سمت مبل .
کنترل رو برداشت، ولو شد روی مبل.
— حالا چی ببینیم؟
+اومم ترسناک ؟
_نه بابا میرینیم به خودمون
بلاخره بعد صد سال یک فیلم که تازه اکران شده بود رو دانلود کردید و گزاشتید ببینید ، کنارش نشستی، فاصلهتون خیلی کم بود ولی هیچکدوم چیزی نگفتین.
خندید.
وسط فیلم هی دستشو میکشید روی رون هات و باعث میشد هم داغ کنی و هم قلقلکت بیاد ؛
+نکن هاننن بزار ببینیممم
— عادت کن… قراره زیاد پیش هم باشیم.
متأسفانه فیلمی که انتخاب کرده بودید ... صحنه های خوبی نداشت .. فیلم هنوز پخش میشد، ولی تمرکز هیچکدومتون روش نبود.
هان یه لحظه ساکت شد، نگات کرد، بعد بیمقدمه نزدیکتر اومد.
اما چند ثانیه بعد، قبل از اینکه چیزی بگی، خم شد جلو… و یه بوسهی کوتاه، گذاشت روی لبات؛
خودش هم جا خورد.
— …ببخشیدا
مکث کرد.
— انگار فیلم خیلی روم تأثیر گذاشت.
و دوباره نشست سر جاش، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده…
جز ضربان قلبی که دیگه آروم نمیشد.
با تعجب بهش خیری شدی و یقه لباسشو گرفتی و هلش دادی عقب ؛
+هی نوبت منه
(هانی که داره با چشمای گشاد بهت نگاه میکنه)
_بیبی این ورژنتو خیلی دوست دارم ...
شروع کردی به بوسیدنش و گاز های کوچیکی که از لبش میگرفتی ..
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
امروز قرار بود بری خونه دوستپسرت و به اصرار زیادش تا شب بمونی...
ساعت موبایلتو چک کردی [۱۶:۴۴]از روی مبل بلند شدی رفتی آماده شی
به تیشرت ساده با رویی آبی پوشیدی و موهاتو بالا بستی و سوئیچ و موبایلت و خوراکی هایی که برای امروز آماده کردی بودی رو برداشتی و رفتی سمت ماشین .
۱۱ شب خونه هان _
هان از وقتی فهمید میخوای بری، شروع کرد غر زدن.
— جدی میخوای بری؟
÷ آره
— خب بمون دیگه. یه شب که چیزیو عوض نمیکنه.
— به هر حال من دوستپسرتم، نه؟
_فقط امشب .. امشبو بمون فیلم ببینیم
+باشه فقط فیلمو من انتخاب میکنم
لبخندی بهش زدی و تا خواستی ادامه حرفتو بزنی بغلت کرد و بردت سمت مبل .
کنترل رو برداشت، ولو شد روی مبل.
— حالا چی ببینیم؟
+اومم ترسناک ؟
_نه بابا میرینیم به خودمون
بلاخره بعد صد سال یک فیلم که تازه اکران شده بود رو دانلود کردید و گزاشتید ببینید ، کنارش نشستی، فاصلهتون خیلی کم بود ولی هیچکدوم چیزی نگفتین.
خندید.
وسط فیلم هی دستشو میکشید روی رون هات و باعث میشد هم داغ کنی و هم قلقلکت بیاد ؛
+نکن هاننن بزار ببینیممم
— عادت کن… قراره زیاد پیش هم باشیم.
متأسفانه فیلمی که انتخاب کرده بودید ... صحنه های خوبی نداشت .. فیلم هنوز پخش میشد، ولی تمرکز هیچکدومتون روش نبود.
هان یه لحظه ساکت شد، نگات کرد، بعد بیمقدمه نزدیکتر اومد.
اما چند ثانیه بعد، قبل از اینکه چیزی بگی، خم شد جلو… و یه بوسهی کوتاه، گذاشت روی لبات؛
خودش هم جا خورد.
— …ببخشیدا
مکث کرد.
— انگار فیلم خیلی روم تأثیر گذاشت.
و دوباره نشست سر جاش، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده…
جز ضربان قلبی که دیگه آروم نمیشد.
با تعجب بهش خیری شدی و یقه لباسشو گرفتی و هلش دادی عقب ؛
+هی نوبت منه
(هانی که داره با چشمای گشاد بهت نگاه میکنه)
_بیبی این ورژنتو خیلی دوست دارم ...
شروع کردی به بوسیدنش و گاز های کوچیکی که از لبش میگرفتی ..
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
- ۵۷۰
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط